يكي از انواع مهم فقر يك جامعه، فقر فرهنگي آن ميباشد و از نشانههاي فقر فرهنگي، يكي ضعف تحقيق علمي و پژوهشي در آن است؛ نه فقط نبود آن در محيطهاي علمي بلكه حتي نابساماني در روشها و فقر در نيروي انساني پژوهشگر هم فقر شمرده ميشود، و نيز فقر پژوهش نه در كميت قابل شمارش آن ا چکیده کامل
يكي از انواع مهم فقر يك جامعه، فقر فرهنگي آن ميباشد و از نشانههاي فقر فرهنگي، يكي ضعف تحقيق علمي و پژوهشي در آن است؛ نه فقط نبود آن در محيطهاي علمي بلكه حتي نابساماني در روشها و فقر در نيروي انساني پژوهشگر هم فقر شمرده ميشود، و نيز فقر پژوهش نه در كميت قابل شمارش آن است كه حتي توزيع نامتناسب آن در بخشهاي علمي نيز فقر علمي بحساب ميآيد، زيرا رشد علمي در چند زمينة محدود ـ و مثلاً در چند رشتة علمي و آزمايشگاهي جديد كه حتي نتايجي درخشان به بار ميآورد، در حاليكه در بسياري از بخشها بويژه در زمينة علوم انساني آثار فقر و نابساماني و گاه تعطيل ديده ميشودـ باز رشد علمي نيست زيرا رشد علمي بايد در همة زمينهها و دانشها باشد و علوم انساني اهم آنهاست.
اين سخن، يعني نبود غناي لازم در پژوهش علمي و از جمله علوم انساني، حتي، بمعناي تعداد آماري و كمّي آن نيست، بلكه مقصود اين قلم در روح تحقيق و چيزي است كه به آن كيفيت و محتوا و ارزش تحقيق ميگويند. ممكن است شكل ظاهري و آمارها نشان دهد كه پژوهشهايي فراوان در كشور انجام ميشود ولي پس از عمقسنجي روشن ميگردد كه حجم ظاهري آن حبابگونه و ظاهرنمايي است و جوهرة كارا و مفيدي براي فعالسازي و پيشبرد علمي جامعه در همة زمينهها در آن نيست و باز هم، يكي از دلايل آن، كمبود نيروي انساني ممتاز و قادر به انجام پژوهش بمعناي حقيقي و جامع آن است.
از اين گفته نبايد نتيجه گرفت كه در كشور و در حوزه و دانشگاه، اساتيد و محققان فاضلي وجود ندارد بلكه برعكس، نكته در اينجاست كه با وجود اين افراد، چرا كار علمي عميق و قابل ارائه به دنياي علمي امروز، چندان كه بايد عرضه نميشود؟
اين تناقض از آنجاست كه محققان موجود كشور، هم بسبب تعداد اندك و هم بسبب مشكلات زندگي و موانع اداري و مالي و برنامههاي غلط آموزشي، و نيز تراكم شغلي و تدريس، ناچارند تمام وقت گرانقدر خود را ـ كه بايد به مطالعه و تحقيق و نظريهپردازي و ابداع مطالب جديد علمي صرف كنندـ بگونهيي بهدر بدهند؛ در ظاهر تدريس و آموزش، امّا بسبب تراكم و حجم نامناسب و وقتگير آن بسبب گرفتاري در چاله و چاههاي اداري و قانوني! ـ كه آفت دانش و دانشپژوهي علمي استـ بتعبير عاميانه: فرصت خاراندن سر نداشته باشند و تدريس را از روي حافظه و يادداشتهاي گذشته يا كمسود انجام دهند، كه ثمره» آن دانشآموختگاني است كه حتي با داشتن درجة دكترا و امكان تدريس در دانشگاهها، بنية علمي ضعيفي دارند و شاگرد ضعيف تربيت خواهند كرد.
اين ضعف و فقر و نابساماني هنگامي از نظر به عمل در ميآيد و هنگامي زيان آن براي كشور محسوس ميگردد كه طرحي پژوهشي و ارزشمند و مفيدي در معرض اجرا قرار گيرد و تدوين و تأليف آن نيازمند پژوهشگراني باسواد و با عمق علمي باشد، اينجاست كه آه از نهاد برميآيد و هر بنيانگذار خيرخواهي را از آن پشيمان ميكند. اين وقتي است كه با هزاران دشواري و صرف سرمايههاي فراوان پاية تحقيقي مورد نياز جامعه گذاشته ميشود، ولي نيروي انساني كار يعني پژوهشگري استاد، وجودش كيميا ميشود و بايد با چراغ بدور شهر گشت تا يكي پيدا شود و از آنهمه اشباه الرجال چند تهمتن بدست آيد. اين تجربه، هركس را به ياد حديثي مياندازد كه فرمود: «ما اكثر الضجيج و اقّل الحَجيج»!
دستگاهها و مديران دلسوز امور فرهنگي بايد هرچه زودتر به فكر چارة اين فقر الدم علم و تحقيق باشند و بدانند كه همانگونه كه ضعف و فقر الدم بدن را به بيماري و مرگ ميكشاند، فقر علمي و كمبود توان پژوهش ـ كه قوه محركّه علم است ـ جامعه را به بيماري و ناتواني و نابودي ميرساند، بويژه اگر اين نقصان و فقر در علوم انساني و بطور أخص علوم عقلي باشد كه در حكم قوة عاقله نسبت به اندام انسان است.
پرونده مقاله
«نقش روششناختي قاعدة الواحد» عنوان مقالهيي است كه نويسندة آن معتقد است «تبيينگري قاعدة الواحد محدود به پارهيي از مسائل الهيات بالمعنيالاخص است» و در نتيجه، استناد به آن «در اثبات مسائل منطقي، طبيعي و پارهيي از مسائل الهيات بالمعنيالاعم» ناروا است. من در اين نوشتا چکیده کامل
«نقش روششناختي قاعدة الواحد» عنوان مقالهيي است كه نويسندة آن معتقد است «تبيينگري قاعدة الواحد محدود به پارهيي از مسائل الهيات بالمعنيالاخص است» و در نتيجه، استناد به آن «در اثبات مسائل منطقي، طبيعي و پارهيي از مسائل الهيات بالمعنيالاعم» ناروا است. من در اين نوشتار و در پاسخ به مقالة مذكور نشان خواهم داد كه: 1ـ اين نگره را پيشتر ملاصدراي شيرازي درافكنده و حكيم سبزواري آن را برسنجيده و وازده است. آن مقاله اگرچه به ديدگاه ملاصدرا و سنجش و وازَنِش سبزواري اشاره كرده، هيچ پاسخي بدان نداده است؛ 2ـ خاستگاه اين نگره غفلت از قيد وحدت حيثيّت است؛ 3ـ در سراسر مقالة مذكور واحد حقيقي با واحد حق بهم درآميختهاند؛ 4ـ در آن مقاله، اصل و عكس قاعده به هم درآميخته و مدعاي ناظر به اصل قاعده دامنگير عكس آن گشته است؛ 5ـ نويسندة مقالة مذكور، «امتناع انتزاع مفهوم واحد از مصاديق كثير» را يكي از نمونههاي كاربرد نارواي قاعدة «الواحد» بشمار آورده است درحاليكه فيلسوفان در اين مسئله از قاعدة «الواحد» بهره نبردهاند. بنظر ميرسد خاستگاه اين خطا، عليتانگاري رابطة مفهوم و مصداق است كه حتي با فرض آن هم بهتر است گفته شود كه اين مسئله بر عكس قاعده استوار است، نه بر اصل آن؛ حال آنكه ادعاي مقاله ـ بفرض درستي ـ دربرگيرندة اصل قاعده است، نه عكس آن. فراتر از اين، مسئله» يادشده حتي بر عكس قاعده هم استوار نيست.
پرونده مقاله
عنوان تركيبي «واجب الوجود بالذات» مهمترين عنوانيست كه فيلسوفان مسلمان از فارابي تا عصر حاضر در خداشناسي فلسفي بكار گرفتهاند و با محوريت آن از وجود، صفات و فعل خدا سخن گفتهاند. در اين مقاله تلاش شده است با نگاهي به منابع فلسفي و كلامي، نكات مهم و مطرح شده دربارة اين عن چکیده کامل
عنوان تركيبي «واجب الوجود بالذات» مهمترين عنوانيست كه فيلسوفان مسلمان از فارابي تا عصر حاضر در خداشناسي فلسفي بكار گرفتهاند و با محوريت آن از وجود، صفات و فعل خدا سخن گفتهاند. در اين مقاله تلاش شده است با نگاهي به منابع فلسفي و كلامي، نكات مهم و مطرح شده دربارة اين عنوان تركيبي تحليل و بررسي شود تا ضمن آشنايي با لغزشهايي از قبيل «خلط مفهوم و مصداق» و «خلط معقول دوم فلسفي با معقول اول» كه بدين واسطه رخ داده است، بمعناي دقيق و قابل دفاع اين عنوان دست يابيم. در وهلة نخست، بداهت، اشتراك معنوي و معقول دوم بودن دو تكواژة اين عنوان تركيبي ـكه عبارتند از «وجود» و «وجوب»ـ به اثبات رسيده است و اهميت آن را در معناشناسي عنوان واجب الوجود بالذات نشان دادهايم و پس از آن، مهمترين تعريفهاي ارائه شده براي عنوان مذكور را تحليل و بررسي كردهايم؛ از اين تعريفها (شش تعريف) دو تعريف نخست و چهارم را نقد كرده و به منشأ لغزشهايي كه در اين تعريفها رخ داده، اشاره كردهايم و ضمن تأييد تعريفهاي دوم، سوم و پنجم، در نهايت در ساحت مفهومي، بپيروي از فارابي، ابنسينا و ملاصدرا، تعريف واجب الوجود بالذات به «حقيقتي كه عين وجود است» را بعنوان بهترين تعريف برگزيدهايم و به اين ترتيب، از ساحت «مفهوم» به سـاحت «وجـود» عبـور كـرده و تفسيـري بـا رويكـرد وجودشناسانه از آن ارائه كردهايم.
پرونده مقاله
حكمت متعاليه بر چه منطقي استوار است؟ در اين مقاله و در پاسخ به اين پرسش مهم، «منطق طريقِ اولايي» موضوع بحث قرار گرفته است؛ اين منطق نه تنها تأثير مراتب تشكيكي وجود را بر ساختار قضايا و احكام نشان ميدهد بلكه استخراج قضاياي حاصل از مقايسة امور وجودي و عدمي را نيز تبيين مي چکیده کامل
حكمت متعاليه بر چه منطقي استوار است؟ در اين مقاله و در پاسخ به اين پرسش مهم، «منطق طريقِ اولايي» موضوع بحث قرار گرفته است؛ اين منطق نه تنها تأثير مراتب تشكيكي وجود را بر ساختار قضايا و احكام نشان ميدهد بلكه استخراج قضاياي حاصل از مقايسة امور وجودي و عدمي را نيز تبيين مينمايد. منطق طريق اولايي را ميتوان در بسياري از آيات قرآن نيز رديابي نمود. فرض اين نوشتار بر اينست كه سير تاريخي فلسفة اسلامي از مشاء تا حكمت متعاليه با نيت توجيه گزارههاي ديني، نشان از مشابهت منطق نهفته در ساختار آن با منطق برآمده از متون ديني دارد. صحت اين فرضيه نشانگر تأثير بارز اسلام بر حكمت متعاليه خواهد بود كه از طريق آن تسمية اين فلسفه به «اسلامي» توجيه مناسب خود را باز مييابد.
پرونده مقاله
صدرالمتألهين در ابتدا امكان ذاتي و امكان استعدادي را مشترك لفظي ميداند ولي در نهايت قول به اشتراك معنوي آنها را پذيرفته و هردو را از سنخ معقولات ثانيه» فلسفي قلمداد ميكند كه به وجود منشأ انتزاعشان موجودند. او در مباحث قوه و فعل كتاب اسفار گامي جلوتر گذارده و امكان است چکیده کامل
صدرالمتألهين در ابتدا امكان ذاتي و امكان استعدادي را مشترك لفظي ميداند ولي در نهايت قول به اشتراك معنوي آنها را پذيرفته و هردو را از سنخ معقولات ثانيه» فلسفي قلمداد ميكند كه به وجود منشأ انتزاعشان موجودند. او در مباحث قوه و فعل كتاب اسفار گامي جلوتر گذارده و امكان استعدادي را از سنخ معقولات ثانيه» فلسفييي ميداند كه از وجود في غيره و ربط و نسبت خارجي انتزاع ميشود، اما پاسخ وي به شبهه» «اضافه» موجود به معدوم» نيز محل اشكال و تأمل است. علامه طباطبايي ضمن پذيرش وجود امكان استعدادي بنحو وجود في غيره و رابط و ارائه» تبيين صحيحي از چگونگي اين ربط و نسبت در خارج، پاسخ مناسبي براي شبهه» مذكور فراهم ميآورد و برهان بديع خود را در باب خروج از قوه به فعل ارائه ميكند.
پرونده مقاله
صدرالمتألهين شيرازي نظام حكمت متعاليه و بتبع آن، نفسشناسي خود را بر پاية مباني و اصولي استوار كرده كه پيش از او به آنها بعنوان مباني زيربنايي يك انديشة فلسفي كمتر توجه شده است. حركت جوهري نفس از ماده تا ملكوت، تشكيك وجود و ذومراتب بودن نفس، جايگاه عالم خيال و نيز اتحاد چکیده کامل
صدرالمتألهين شيرازي نظام حكمت متعاليه و بتبع آن، نفسشناسي خود را بر پاية مباني و اصولي استوار كرده كه پيش از او به آنها بعنوان مباني زيربنايي يك انديشة فلسفي كمتر توجه شده است. حركت جوهري نفس از ماده تا ملكوت، تشكيك وجود و ذومراتب بودن نفس، جايگاه عالم خيال و نيز اتحاد نفس با عقل فعال از زمرة اين اصول اساسي در نفسشناسي صدرايي بشمار ميروند. در اين نوشتار، به بررسي جايگاه اصول و مباني علمالنفس ملاصدرا و تأثير بنيادين آن در شناخت وحي و تبيين فرايند آن پرداخته شده است. از جمله نتايج اين اصول و مباني ميتوان به كلامي بودن وحي، غيرشخصي بودن آن، خطاناپذيري، همراستايي وحي با عقل و انقطاعناپذيري آن اشاره نمود.
پرونده مقاله
مسئلة اعتبار و حدود شناخت و ادراك انسان و نسبت بين حقيقت و ذات اشياء با نمودهاي ذهني آنها، مستلزم تبيين نقش ذهن در ادراك و نسبتهاي آندو با يكديگر و همچنين رابطة آنها با متعلق ادراك است. گرچه صدرالدين قونوي مباحث علم و ادراك را با صبغة وجودشناختي مورد تحقيق و بررسي قرار چکیده کامل
مسئلة اعتبار و حدود شناخت و ادراك انسان و نسبت بين حقيقت و ذات اشياء با نمودهاي ذهني آنها، مستلزم تبيين نقش ذهن در ادراك و نسبتهاي آندو با يكديگر و همچنين رابطة آنها با متعلق ادراك است. گرچه صدرالدين قونوي مباحث علم و ادراك را با صبغة وجودشناختي مورد تحقيق و بررسي قرار داده، ضمن طرح مسائل «علم» و ارتباط آن با «وجود» و مراتب آن، نقش فاعل شناسا در امر شناخت را نيز بطور ويژه بررسي كرده است. مباحث او در اينباره مشتمل بر نظريات بديعي است كه ميتواند برخي از وجوه مبهم مسائل ذهن و شناخت را روشنتر و سير ظهور انديشههاي فلسفي شناخت شناسي را در حوزة فلسفة اسلامي آشكارتر سازد. از ديدگاه وي علم حصولي انسان كه بطور عام شامل ادراك حسي، خيالي و عقلي است، دو ويژگي اساسي دارد: از يك طرف پديدار شيء في نفسه است و برخي از وجوه و مراتب و شئون حقيقت آن را مينماياند و از طرف ديگر هميشه در چارچوبها و قيود ذهني فاعل شناسا قوام مييابد و از نقش قابلي يا فاعلي ذهن تأثير ميپذيرد. بعبارت ديگر، شناخت محصول تعامل عين و ذهن است. اين نظريه كه مدتها قبل از نظرية مشهور كانت ابراز شده، گرچه مبدا عزيمت متفاوتي با نظر كانت دارد، از حيث گذر از رئاليسم خام كه نظرية شايع آن روزگار بوده حائز اهميت بسيار است. قونوي همچنين مسئلة مسانخت و مساوقت علم و ادراك با وجود را پيش از صدرالمتألهين طرح نموده و بسياري از لوازم و نتايج آن را تشريح و تبيين نموده است.
پرونده مقاله
يكي از مباحث منطقي كه با پذيرش اصالت وجود دستخوش تحول جدي شد، مسئلة «كلي و جزئي» است. ملاصدرا در اين مسئله با بهرهگيري از اصالت وجود و فروع برآمده از آن، نظرية جمهور حكما را متحول كرده و آن را بگونهيي متناسب با مباني فلسفة اصالت وجودي خود بازسازي نمود. از نظر ملاصدرا چکیده کامل
يكي از مباحث منطقي كه با پذيرش اصالت وجود دستخوش تحول جدي شد، مسئلة «كلي و جزئي» است. ملاصدرا در اين مسئله با بهرهگيري از اصالت وجود و فروع برآمده از آن، نظرية جمهور حكما را متحول كرده و آن را بگونهيي متناسب با مباني فلسفة اصالت وجودي خود بازسازي نمود. از نظر ملاصدرا ملاك كليت، وجود عقلي و ملاك جزئيت، وجود خاص مادي و مثالي است. معلوم براي رسيدن به مرتبة كليت بايد از وجود خاص مادي و مثالي تجريد شود. اين تجريد، حقيقتي متفاوت با تجريد تقشيري جمهور حكما دارد و ميتوان از آن به «تجريد ارتقايي» تعبير كرد. بعقيدة ملاصدرا اشكال معروف «اجتماع كليت و جزئيت» با مباني جمهور حكما قابل رفع نيست اما با مباني اصالت وجودي او بسادگي برطرف ميشود. همچنين، به اعتقاد وي تعريف اشتراك، اضافة وجودي موجود عقلي به افراد است نه حضور بالقوة ماهيت در افراد.
پرونده مقاله